![](https://literaryfestival.farda.se/wp-content/uploads/2022/05/DSC_0989-1024x683.jpg)
شریف سعیدی
در این متن کوتاه تلاش میکنم به سه عنصر مهم در ادبیات داستانی غربی پرداخته و تفکر ، زبان و هنر نویسندگی به عنوان سه ضلع مثلث ادبیات داستانی غرب را به صورت بسیار کوتاه مرور کنم.
۱.تفکر
گرهخوردگی فلسفه و ادبیات در رمان غربی مانند گرهخوردگی فلسفه و عرفان در شعر و ادب پارسی است. همانگونه که در بیان مفاهیمی مانند اصالت وجود یا اصالت ماهیت، وحدت و یا کثرت، خیر و شر و مفاهیمی از این قبیل میتوان با ارجاع به شعر پارسی به متون قابل تاملی رسید که هم از نظر تفکر درگیر کننده استند و هم از نظر زبان مستحکم و هم از نظر هنر والا، در ادبیات داستانی غرب میتوان با مفاهیمی همچون اگزیستانسیالیزم، اصالت ماده، وجود خداوند در مثلث مریم، مسیح و خدا، فلسفه محیط زیست و مفاهمیی مانند حقوق بشر، جنسیت، روانکاوی انسان و جایگاه دین در نزد بشر آثار ادبی داستانی فراوان یافت که هم از نظر تفکر در اوج اند و هم از نظر زبان والا و از هم نظر هنر رمان نویسی متعالی. اگر مولانا در مقام عشق و با الهام از شمس بالاتر از عقلانیت پرواز میکند و ذوب شخصیت معنوی اشراقی شمس است، لیون تولستوی به شوپنهاور و شناور شدن در لذات فلسفی و ادبی آثار او غرق است و داستایوفسکی در فلسفه غرب و در عین حال کتاب مقدس غرقه است و با مفاهیم و حالاتی چون تولد، مرگ، جنایت، اعدام، جهانِ سرگردانِ درستتنان و سالمروانان با جهان بیمار تنوجانان درگیرند و با آثار شگفت انگیز خویش در پی کشف و شهود حقایق پنهان در ذات و صفات انسانی اند.
رمان غربی و بیشترینه اروپایی پدیدهای است فلسفی زیرا این رمان با فیلسوفان و اندیشهمندانی چون داستایوفسکی، تولستوی، مارسل پروست، جمز جویز، کافکا برترند راسل و دیگران پله پله حرکت کرده و به زمان ما رسیده است چنانچه شعر پارسی با تفکرات مولانا جلال الدین بلخی قوام یافته و با حضرت بیدل دوام و با سهراب سپهری کام یافته است. بنابراین اولین مسله رمان غربی این است که نویسنده رمان چه سخنی برای گفتن دارد و چه پیام تازه و لذت بخشی را برای ما آورده است.
توسعه یافتن تفکرات انسانی و طبیعی در غرب تا حد زیادی با الهام پذیری از ادبیات رویداده است و ادبیات کیفی و جدی بخش تفکیک ناپذیری از فلسفه غرب است. امروزه غربیها حتی در رمانهای علمی تخیلی یا رمانهای دارای بار مبانی حقوق انسانی یا طبیعی در پی توسعه فلسفی جهان اند و از این رو در رمان غربی به سادهترین مسایل از دیدگاه فلسفی و علمی نگاه میشود و در پس زمینه نثر و روایت و درامه و هنر داستانی نگاه فلسفی به هستی وجود دارد. ممکن است یک نویسنده صحنهای را بنویسد که در آن اعضای یک خانواده مشغول خوردن صبحانه اند اما این صحنه را طوری میپردازند که باری از فلسفه نیز روی سفره صبحانه پهن باشد.
دمخوری نویسنده غربی با مبانی علمی و فلسفی و هضم کردن آن در ادبیات داستانی است که بار تفکر و معنا را بر شانه ادبیات داستانی غربی میگذارد. حالا این جهان فکری ممکن است یک امر فلسفی باشد یا امر و روانکانه یا امر حقوقی یا جنسی یا امر محیطی در هر صورت یک مسله اساسی که بشر با آن درگیر است را باید با خواننده در میان گذاشت. مسله موضوع سخن یا حرف حساب یک رمان را همیشه میتوان در نظر داشت. به عنوان نمونه به روز در کشور سویدن رمانهای عامه پسندی چون مردی به نام اووه و پیر مرد صد ساله ای که از پنجره گریخت و برنگشت با مسایل عمیق انسانی درگیرند و مسایلی همچون بیگانهستیزی یا نژادپرستی را شرح و بسط میکنند. مردی به نام اووه شخصیت کوته نگر، عصبی و ستیزه گر با بیگانه خویش و طناب در گریبان خودکشی در طی یک دگردیسی اجتماعی و تجربه تازه در ملاقات با انسانهای ناشناخته و از پیش قضاوت شده به آدم مثبت و سالم تبدیل میشود . عملکرد آلان کارلسون شخصیت اصلی رمان صد ساله که پنجره گریخت و برنگشت که جنایتهای که در دورههای خاصی از عمر بر کسی روا داشته باشد تا آخر عمر دست از سر آدمی برنمی دارد.
برای روشن شدن سخن به چند نمونه از تفکر در ادبیات داستانی غرب اشاره میکنم. این نمونهها هر کدام ویژگیهای فکری، زبانی و هنری خاص خود را دارند:
۱.
« زرتشت به تنهایی از کوه به زیر آمد و با کسی رویارو نشد. اما چون به جنگلها پانهاد ناخودآگاه خود را با پیر مردی رویارو دید که از کلبه قدس خویش پی یافتن ریشه در جنگل بیرون آمده بود و پیر مرد با زردشت چنین گفت: « این آواره به چشمم بیگانه نیست. سالها پیش از اینجا گذشت. نامش زرتشت بود اما او دگر گشته است.» …
زرتشت پاسخ داد:« من آدمیان را دوست دارم.»
قدیس گفت:« چرا من سر به بیابان و جنگل نهادم؟ مگر نه آن که من نیز آدمیان را بیاندازه دوست میداشتم؟ اما اکنون خدای را دوست میدارم نه آدمیان را…»
اما زرتشت چون تنها شد با دل خود چنین گفت:« چه بسا این قدیس پیر در جنگل اش هنوز چیزی از آن نشیده باشد که خدا مرده است.» »
چنین گفت زرتشت.
۲.
« یک روز صبح، همـین کـه گـره گـوار سامسـا از خـواب آشفتهای پرید، در رختخواب خود به حشره تمام عیار عجیبی مبدل شده بود. به پشت خوابیده و تـنش، ماننـد زره، سـخت شده بود. سرش را که بلند کرد، ملتفت شد که شکم قهـوه ای گنبد مانندی دارد که رویش را رگه هـایی، بـه شـکل کمـان، تقسیم بندی کرده است. لحاف که به زحمت بـالای شـکمش بند شده بود، نزدیک بود به کلی بیفتد و پاهای او که به طـرز رقت آوری برای تناش نازک مینمود جلـو چشـمش پـیچ و تاب میخورد.
گرهگوار فکر کرد «: چه به سرم آمده؟ »
مسخ، کافکا
۳.
« وقتی راحل به آیمنم بازگشت، باران میبارید. رشتههای کج نقرهای با صدا بر زمین نرم و گل آلود کوبیده میشدند و چون گلولههای تفنگ آن را زیر و رو میکردند. گوشههای شیروانی خانه قدیمی روی تپه چون کلاه کهنهای فرو افتاده بود .»
خدای چیزهای کوچک/ آروندوتی روی
۴.
« خانوادههای خوشبخت همه به مثل اند اما خانوادههای شوربخت هرکدام بدبختی خاص خود را دارند.»
آنا کارینینا/لیون تولستوی
در این چند متن میبینیم که نویسندگان در قدم اول به دنبال طرح مسلهای استند. این که خداوند مرده است. این که انسان مسخ شده است. این که نسبت ما با طبیعت و محیط زیست دنیای شاعرانه کیهان و پیچیدگی رفتار انسان چیست و این که بدبختی و خوش بخشتی چه پدیدههای هستند و چه تفاوتهای باهم دارند. همه این چند مسله از مسایلی استند که بشر تا بوده و تا هست با آن درگیر بوده و درگیر خواهد بود. پس این آثار بزرگ ادب داستانی از تفکرات جدی برخوردارند هرچند که ممکن است تفکر خدا مرده است با اندیشه خداهرگز نمیمیرد ناسازگار باشد اما این ناسازگاری مانع طرح مسله مرگ خداوند نمیشود. اهل تفکر با شک و تردید شروع میکند و به قطع میرسد بنا برین طرح مقوله مرگ خدا را به عنوان یک پدیده، یک طرح نو است و نه الزاما حق.
۲.زبان:
زبان به عنوان دستگاه اندیشه و خیال و سیله ارتباط انسان با خویشتن و جهان در ادبیات جایگاه خاصی دارد. این جایگاه از طریق عمیق و سعت زبان فراچنگ میآید. عمق زبان از طریق شناخت لایههای معنایی و صوری زبان و قابلیت زبان برای ممکن ساختن قرایتهای نامحدود از جهان نامحدود به دست میآید. هر اندازه که ابزار زبان از قدرت و استحکام بیشتر برخوردار باشد با زبان میتوان به پهلوانی در عرصههای سخت رفت. موضوعات و جغرافیای تفکرات انسانی نا محدود است و البته دارای اوج و حضیضها. بالارفتن از قله آلپ در کتاب چنین گفت زردشت، انرژی و نیروی خارق العاده زبان را لازم دارد از این رو زبان و نثر کتاب چنین گفت زردشت از زبانها و نثرهای است که با کتابهای آسمانی پهلو میزند. کلماتت در نهایت فخامت و دقت، طنین در اوج، بار شاعرانگی سنگین، شخصیتهای مانند رزدشت و قدیس شخصیتهای بزرگی اند که هر کدام زبانهای بزرگ خود را دارند. هر چهار نمونهای که در بالا هست هر کدام برای خود جهان خاص زبانی خلق کرده اند. زبان خشک کافکا در مسخ تنیدگی و سلطه خشکی تن بر روح است. روحی که در کالبد قانقوزکی به پشت افتاده گیر کرده و دست و پا زده به شکم گنبد مانند و پر از کمانههای زرد خود نگاه میکند. زبان رمان خدای چیزهای کوچک زبان شاعرانه و پر از طنین طبیعت و کیهان و انسان است و در آن بیشتر از خیلی از مجموعهشعرها استعاره و تشبیه و جناس و مراعات النظیر و عناصر زیبایی شناسی شعر خلق شده است. زبان پخته و بافته با تاروپود جان تولستوی در همان جمله اول چنان قدرتمند است که با خواندن اول در مغز انسان جا خوش میکند و یکی از زیباترین جملات آغازین رمان در جهان همین جمله اول رمان آنا کارینینا است که هم بار جامعه شناختی دارد و هم بار روان شناسی و هم بار فلسفی و هم تناسبات واژگانی و نزدیکی موسیقایی و مراد النظیر واژگانی.
پیدا کردن زبان خاص خود در رمان جزو لازم نویسندهی دارای امضا شدن است. بدون یک زبان دارای اهمیت ادبی ممکن نیست تفکر و هنری دارای اهمیت خلق شود. پس زبان عنصر دوم و یا حتی به گونهای عنصر اول رمان نویسی است زیرا بدون زبان تفکر ممکن نیست.
۳. هنر نوشتن
رمان نویسی در اصل خودش یک هنر است از این رو رمان نویسی در غرب در کنار رشتههای مانند مجمسهسازی، عکاسی، نقاشی، سفال و سرامیک سازی و هنرهای دیگر تدریس میشود و دورههای چندین و چند ساله تمام وقت آموزشی را در بر میگیرد. در این دورهها نویسندگان ریاضت میکشند و تمرین کنند و تیوری میخوانند و کارهای برتر را تحلیل میکنند و مسایلی مانند دراماتوژی، نثر، گفتگو، منولوگ، نمایش صحنه، نوشتن متن برای صحنه و تیاتر، بررسی ژانرهای ادبی، تمرین شعر و نوشتن فیلمنامه و دهها مقوله دیگر را زیر نظر استادان بزرگ نویسندگی میآموزند. اینجاست که کار رمان نویسی از تفکر و زبان رد شده و در دستگاه هنر جا پیدا میکند. تسلط بر دستگاه هنر رمان نویسی یکی از دشوارترین کارهای نویسندگی است و احتمال موفقیت در آن نیز بسیار بالا نیست. به عنوان مثال در آکادمی نویسندگی استکهلم که بیش از سی سال سابقه دارد تنها چهار در صد از نویسندگان فارغ شده از این دانشگاه توانسته اند به نویسندگان مقبول و معتبر تبدیل شوند و نود و شش در صد هنر آموزان نتوانسته اند در بازار رمان و ادبیات سویدن راه پیدا کنند.
در تکههای از رمانهای که مثال آوردم هنر نویسندگی نیز به خوبی قابل مشاهده است. در نمونه چنین گفت زردشت علاوه بر آن سخن تازهای خدا مرده است و زبان فخیم نیچه هنر رمان نویسی نیز موج میزند. در همان آغاز دو شخصیت برجسته یکی زردشت و یکی قدیس به شکل ویژهای طراحی میشوند. این دو شخصیت در محیط طبیعی کوه و جنگل و جمع بندبازان دست به عملکرد و گفتار میزنند و نقشهای بسیار مهمی در همین چند سطر بازی میکنند. دیالوگها فوق العاده دلچسپ و باورپذیر و پر معنی اند و به از سطح به عمق رفته از دیالوگ به منولوگ ختم میشود:
اما زرتشت چون تنها شد با دل خود چنین گفت:« چه بسا این قدیس پیر در جنگل اش هنوز چیزی از آن نشیده باشد که خدا مرده است.»
در این تکه نیچه وارد دنیای درون زردشت شده و اندیشههایش را از پرسپیکتیو زردشت بیان میکند و اولین شخصیت پرسپیکتیوی داستان را خود را معرفی میکند و عناصر هنری رمان را در کتاب کلید میزند.
در تکهای آغازین رمان مسخ نیز علاوه بر تفکر و زبان مسله هنر در اوج خود قرار میگیرد و دقیقا همانند رزدشت که وارد دنیای درونی خود شد و گفت خدا مرده است حالا فرانس کافکا وارد دنیای گرهگوار سامسا شده و فکر او را بیان میکند:
گرهگوار فکر کرد «: چه به سرم آمده؟ »
در جمله اول رمان آناکارینینا نیز هنر نویسندگی موج میزند. انتخاب واژگان، تشبیه، لف و نشر و قرینهسازی و ایجاد شباهت و تناقض در یک آن خودش نوعی کار هنری است
سخن آخر
سه عنصر زبان، تفکر و هنر خود به سه عنصر دیگر گره خورده است که ضرب شدن این سه در آن سه باعث ایجاد کار مانای ادبیات میشود.
تفکر، زبان و هنر از طریق استعداد، تجربه و مطالعه به دست میآید. استعداد امری است ذاتی و میزان آن از این آدم تا آن آدم متفاوت است. بین نبوغ و کند ذهنی فاصله ای است که توده مردم طی میکنند و هر کدام در طیف و جایی قرار میگیرد. بیتردید نویسنده متفکر کسی است که از ذوق و استعداد والای تفکر برخوردار است و دارای حالات و مقامات و شامه و ذوق یگانه است . هرچند که ممکن است گفته شود همه انسانها دارای استعداد برابر اند و این تلاش و نظم و برنامه است که نبوغ را فراهم میسازد اما به ثانیه اکنون من به نبوغ و استعداد باور دارم همان گونه که به کند ذهنی و تنبلی فکری آدمها.
پس از نبوغ، داشتن تجربههای ویژه است که معنی و هنر آفرینی میکند. بیتردید محکوم شدن به اعدام داستایوفسکی است که آن همه تفکرات بکر و تصاویر و لحظات شگفتانگیز نسبت به مرگ و اعدام را خلق میکند و یا جنجال همیشگی خانواده تولستوی است که سرانجام منجر به مرگ تولستوی در کنار خط قطاری میشود که آنا کارینینا سالها پیش خود را در آنجا زیر قطار انداخت و یا زندگی چهارگوشه و انعطاف ناپذیر کاری فرانس کافکاست که او را تبدیل به قانقوزکی با شکم راه راه میکند. بنابراین تجربه ویژه از هستی داشتن لازمه خلق اثر ویژه است. حتی کتابهای آسمانی نیز محصول تجربههای روحانی و جسمی پیامبران اند.
سومین عنصر هم عنصر مطالعه است. از طریق نبوغ و تجربه به تنهایی نمیتوان به خلق شاهکار رسید بلکه این مطالعه و نظامسازی اندیشه و فکر است که نبوغ و تجربه را در قالب و فرم قابل ارایه در میآورد. مطالعه نظاممند و انتقادی لازمه یافتن راههای تازه است. پس برای نویسندگی سه عنصر تفکر، زبان و هنر لازم است و این سه عنصر به نبوغ، تجربه و دانش نیاز دارد و ضرب شدن این سه در سه است که کار خلاق و مانا میسازد.
۲۰۲۲.۰۵.۱۰
اوپسالا سویدن